هینای ناز، دختری جذاب و دلربا، در یکی از شبهای پرهیاهو و طولانی کاری، همراه با همکاران خود در جشنی شرکت میکند. атмосфера شاد و مفرح جشن و نوشیدنیهای رنگارنگ، کمکم تأثیر خود را بر هینای ناز میگذارد و او را از حالت عادی خارج میکند.
با گذشت زمان، هینای ناز که دیگر نمیتواند تعادل خود را حفظ کند، به همکارش تکیه میکند. همکارش که از این فرصت استفاده میکند، سعی میکند با او صمیمیتر شود. هینای ناز که در حالت مستی قرار دارد، متوجه نیت شوم همکارش نمیشود و به او اجازه میدهد تا به او نزدیکتر شود.
همکارش که از موقعیت استفاده میکند، او را به بهانهای به گوشهای خلوت میبرد. در آنجا، او سعی میکند با هینای ناز رابطهای برقرار کند. هینای ناز که کمکم متوجه وضعیت نامناسب خود میشود، سعی میکند از او دور شود، اما دیگر دیر شده است.
در این لحظات، هینای ناز بین مقاومت و تسلیم مردد است. از یک طرف، نمیخواهد تسلیم خواستههای همکارش شود، اما از طرف دیگر، نمیتواند به درستی فکر کند و تصمیم بگیرد. در نهایت، همکارش موفق میشود تا او را تسلیم کند و با او رابطهای برقرار کند.
صبح روز بعد، هینای ناز با احساس پشیمانی و گناه از خواب بیدار میشود. او نمیداند چگونه با این موضوع کنار بیاید و چه تصمیمی بگیرد. آیا باید این موضوع را به کسی بگوید؟ آیا باید از همکارش شکایت کند؟ او در یک دوراهی سخت قرار گرفته است و نمیداند چه راهی را انتخاب کند.









